اگر در مراحل اوليه كودكي، از طرف والدين و نزديكان، به شما احساس امنيت و اعتماد بخشيده نشود؛ احساس ناامني و اضطراب شديد ميكنيد و دلبستگي ناايمن خواهيد داشت؛ آن هم در جهاني كه براي شما اضطراب آور بوده است!
پس احساساتي مثل ترس و اضطراب، خشم و عشق، با باورهايي مخرب هميشه با شماست! باورهايي مثل: من بيارزش هستم يا من لايق محبت ديگران نيستم يا اينكه ديگران مورد اعتماد نيستند و ممكن است به من آسيب بزنند در شما شكل ميگيرد.
مجموع اين اثرات هيجاني و شناختي و... به شما طرحوارههاي ناسازگاري ميدهد كه بر اساس آن خودتان و ديگران را قضاوت ميكنيد.
اگر در دوران كودكي، ترس و ناامني بيش از حد را تجربه كرده باشيد؛ ممكن است هميشه لايههايي از دفاع و حمله، اطراف خود بسازيد و از خود به شدت مراقبت كنيد تا آسيبي نبينيد!
در بزرگسالي، بخاطر آسيبهاي كودكي، نياز شديد به امنيت و ميل شديدي به رابطه با ديگران و گرفتن عشق داريد
اما بخاطر آن لايههاي دفاعي، از جدايي يا آسيبهاي رابطه ميترسيد كه اين خود مانع شما ميشود كه بدون ترس به ديگران نزديك شويد و صميميت و امنيت را در رابطه تجربه كنيد!
هم عشق زياد ميخواهيد؛ هم ميترسيد به شما داده نشود يا قطع شود يا شاكي هستيد كه چرا اينقدر كم است! احساسات متناقض ترس، خشم و عشق..! كه ممكن است حتي اصلا قيد هر رابطهاي را بزنيد!
هر نقشي كه در كودكي به شما القاء شود و به هر تعريفي از خودتان برسيد؛ در بزرگسالي با همان زندگي ميكنيد! رابطه برقرار ميكنيد؛ عاشق ميشويد؛ ازدواج ميكنيد؛ جدا ميشويد؛ شغل انتخاب ميكنيد و... مگر اينكه با آگاهي و درمان.سوالات قبل ازدواج